ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
زند گی یعنی تکا پو
زند گی یعنی هیاهو
زند گی یعنی شب نو، روز نو، اند یشه ی نو...
آری آری زند گی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گربیفروزیش رقص شعله اش از هرکران پیدا ست
ورنه خاموش است وخاموشی گناه ماست....
نگرانی در باره ی معنی و هدف زند گی از ویژگی بشر بعنوان یک موجود متفکر و کاوشگراست. دیگر موجودات عالم،مسیر طبیعی زندگی خود را از ابتدا تا به انتها بدون پرس و سؤال و چون و چرا طی می کنند. این از شکوه و شاید شور بختی بشر است که در طول تاریخ، دم به دم این پرسش را برای خود و دیگران مطرح ساخته و چرائی هستی خود را زیر سؤال برده است. داستایوفسکی نویسنده شهیر روسی در این باره می گوید: "راز وجود آدمی در این است که انسان تنها نباید بسادگی زندگی کند، بلکه باید کشف کند که چرا باید زندگی کند."
درتاریخ اندیشه ی انسانی موضوع هدف و معنی زندگی در دو نهایت کلی مورد بررسی قرار گرفته است: در یک قطب اعتقاد به اصل مطلق وجود و سرنوشت مقدر حاکم است ودر قطب دیگر انکار هر نوع معنی ومقصود برای زندگی وبیان اینکه زندگی انسانی یک پدیده ی کاملأ بی محتوا و بدون معنی است.
یافتن معنای زند گی مستلزم آن است که جوینده قبل از هر چیزانسان و سرشت انسانی را بفهمد. لیکن این هم برای درک معنای وجود انسانی کافی نیست. انسان در طبیعت تنها نیست و ما نمی توانیم جدا ازبقیه ی چیزها به درک انسان نا ئل آئیم. همانطور که قبلأ کفته شد انسان را باید در رابطه با سایر موجودات کره ی زمین ودر رابطه با جایگاه او در گیتی باز شناخت. از آنجا که این شناخت در زمان ها و مکانها و شرایط مختلف زند گی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی افراد تفاوت دارد، لذ ا معنای زند گی برای اند یش ورزان مختلف همواره متفاوت بوده ا ست.
تلاش برای یافتن معنی وهدف زند گی دریک نگاه فلسفی و وجود شناسانه ره بجائی نخواهد برد. کسانی در این رابطه تا کید بیش از حد بعمل می آورند، سرانجام به بد بینی و یاس فلسفی می رسند. از دیدگاه یک انسان خدا ناگرا ، حیات یک پدیده تصادفی است و زندگی آدمی با یک نقشه قبلی، با هدف و معنای خاص توسط هیچ معمار و مهند سی طراحی نشده است. بنابراین قبل از آ نکه بخواهیم در تلاش بیهوده برای یافتن معنا و هدف زند گی، خود را از تک و تاب بیندازیم، با ید در حد توان (بدون آنکه توقع زیادی از خود داشته باشیم) زند گی کنیم و تحت شرایط موجود به زندگی خویش معنا و مفهوم بخشیم. آنچه مهم است شور زندگی ا ست و عشق به زیستن برای خود و دیگران. دریافت از زندگی چنین ا ست که آ نچه که نه تنها انسان ها را بلکه همه ی موجودات عالم را بهم پیوند می دهد عشق است و عشق نیزمانند زندگی هدفی ا ست در خود. عشق امید می آفریند و امید حرکت و بقولی "زند گی یعنی امید وحرکت"
بزعم من، انسان عاشق انسانی ا ست شاد و شاد خوار.” نشا ید و نبا ید که خود ما زندگی، و کام گیری از زیبائی های آن، را فراموش کنیم! چرا که انسان ناکام (با پیچید گی های روانی) نه سودی برای خویش، و نه برای دیگران دارد.". آری زندگی آنقدر شیرین و زیبا ست که بخاطرتداوم آن می توان از جان مایه گذ ا شت:
آنچنان زیباست ا ین بی بازگشت کزبرایش می توان از جان گذ شت
چه زیبا گفته است اندیش ورزی بنام میخائیل پریشوین که " گرچه ممکن است بمیرد، لیکن نقشش بعنوان تلاش پیروزمندانه ی انسان در مسیری که به ابد یت می پیوندد باقی خواهد ماند... او از خود چیزی بی همتا بجای خواهد گذ ا شت که با گفتار، رفتار، اندیشه و حتی احوالپرسی و فشردن دست و چه بسا یک لبخند توام با سکوت ایجاد کرده است." این همان سخن سعدی است که:
بماند سالهااین نظـــــــم و ترتیب زما هر ذ ره خا ک افتاده جا ئی
غرض نقشی است کزما باز ماند که هستـــــی را نمی بینم بقا یــی
واین نقش اگر در راستای تداوم و تعمیق زند گی و سازند گی هرچه بیشتر آن با شد، پایدارتر خواهد ماند. انسان می تواند در نیک کرداری و عشق خویش به زندگی و دیگرانسانها انگیزه ای نیرومند برای زیستن و معنی دار کردن زند گی خود بیابد:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت ا ست بر جریده ی عا لم دوام ما