هرکدام از ما باید اصول و ارزشهایی داشته باشیم که به آنها بسیار مقیدیم. یکی از مهمترین قانونهای زندگی در تمثیل زیر بیان شده است:
هرچیز به جای خویش نیکوست!
«شیخ محمود شبستری» در «گلشن راز» شعر زیبایی را آورده است:
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست که هر چیزی بهجای خویش نیکوست
اگر یک ذره را برداری از جای همه عالم فروریزد سراپای
مهمترین هنر زندگی، این است که «جای درست هرچیز» را پیدا کنیم. برخی از افراد، احساسات و رفتارهای بشری را به «خوب و بد» تقسیم میکنند. برای نمونه محبت، ترحم، بخشش و انعطاف را خوب میدانند و خشم، حسابگری و سختگیری را بد میدانند. چنین نیست! محبت اگر در جای درستِ خود اعمال شود، زیباست. اگر محبت را نابهجا بهکار بریم، نهتنها زیبا نیست که زشت و زشتیآفرین است!
شنیدهاید که:
درشتی و نرمی به هم در به است چو رگزن که جراح و مرهمنه است
و اینکه:
ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکاری بود بر گوسفندان
همهجای زندگی نباید انعطاف و گذشت داشته باشیم. هرکدام از ما باید اصول و ارزشهایی داشته باشیم که به آنها بسیار مقیدیم. یکی از مهمترین قانونهای زندگی در تمثیل زیر بیان شده است:
«فلفل نباشید، سیبزمینی نباشید، گیلاس باشید!»
برخی از افراد، همچون «فلفل»، تند وتیزند. راجعبه همهچیز، حساس و متعصباند. هرچیز برخلاف سلیقهشان باشد، آنان را برمیآشوبد و همواره آمادهاند با دیگران بجنگند، بر سر هرچیز!
گروهی از افراد هم از آنطرف بام میافتند. آنان شبیه «سیبزمینی»اند، راجعبه هیچچیز غیرت و تعصب ندارند. آنان با هرکس و هرچیزی کنار میآیند!
هیچکدام از این افراد، انسان کامل نیستند! انسان کامل، هم تعصب و غیرت دارد و هم انعطاف و تسامح، همچون «گیلاس» که بخشی از آن، نرم و شیرین است و بخشی از آن، سفت و سخت میباشد و کسی نمیتواند آن را گاز بزند! مهم این است که تشخیص دهیم کجا جای محکم ایستادن است و کجا جای گذاشتن و روانشدن. جاهایی در زندگی پیشمیآید که لازم است همچون کوه، محکم و استوار باشیم و موقعیتهایی در زندگی پیشمیآیند که لازم است همچون جویبار، سیال و نرم باشیم. نه سفت و سخت بودن، فضیلت است، نه سیال و نرم بودن! فضیلت این است که «بهجا» سفت و سخت باشیم و «بهجا» سیال و نرم!
در دعای معروف آرامش میخوانیم:
«خداوندا! آرامشی عطا فرما که بپذیریم آنچه تغییرنیافتنی است و شهامتی که تغییردهیم آنچه تغییریافتنی است و خردی که تفاوت ایندو را دریابیم!»
آرامش، تسلیم و سکوت، هنگامی فضیلت است که «بهجا» باشد. برخی افرد هنگامی که باید بجنگند و مقاومت کنند، صحبت از «تسلیم و سرنوشت» میکنند! ترس و تنبلی خود را نباید بهحساب قضا و قدر و سرنوشت بگذاریم. به قول «سِنِکا» فیلسوف روم باستان: «همیشه از دشواری امور نیست که جسارت نمیورزیم، گاهی از جسارت نورزیدن ماست که امور، دشوار میشود!»
اگر در مقابل هر ظلم و انحراف و بدعتی، سر خم کنیم و آنرا به حساب «تسلیم و رضا» بگذاریم، چه بر سر ما خواهد آمد؟!
و از آنسو اگر در مقابل هر تفاوت و دگراندیشی و ابتکاری، مقاومت و سرسختی نشان دهیم و تعصب سلیقهای خود را بهحساب «انجام وظیفه» بگذاریم، چگونه زندگی خواهیم داشت؟! اینجاست که وظیفهی دشوار آدمی رخمینماید. در هر لحظه، آگاه و هوشیار باشیم که کدام احساس و رفتار ما «بهجا» و کدام احساس و رفتار ما «نابهجا» است.
زندگی چهقدر شبیه «بندبازی» است!
زند گی یعنی تکا پو
زند گی یعنی هیاهو
زند گی یعنی شب نو، روز نو، اند یشه ی نو...
آری آری زند گی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گربیفروزیش رقص شعله اش از هرکران پیدا ست
ورنه خاموش است وخاموشی گناه ماست....
نگرانی در باره ی معنی و هدف زند گی از ویژگی بشر بعنوان یک موجود متفکر و کاوشگراست. دیگر موجودات عالم،مسیر طبیعی زندگی خود را از ابتدا تا به انتها بدون پرس و سؤال و چون و چرا طی می کنند. این از شکوه و شاید شور بختی بشر است که در طول تاریخ، دم به دم این پرسش را برای خود و دیگران مطرح ساخته و چرائی هستی خود را زیر سؤال برده است. داستایوفسکی نویسنده شهیر روسی در این باره می گوید: "راز وجود آدمی در این است که انسان تنها نباید بسادگی زندگی کند، بلکه باید کشف کند که چرا باید زندگی کند."
درتاریخ اندیشه ی انسانی موضوع هدف و معنی زندگی در دو نهایت کلی مورد بررسی قرار گرفته است: در یک قطب اعتقاد به اصل مطلق وجود و سرنوشت مقدر حاکم است ودر قطب دیگر انکار هر نوع معنی ومقصود برای زندگی وبیان اینکه زندگی انسانی یک پدیده ی کاملأ بی محتوا و بدون معنی است.
یافتن معنای زند گی مستلزم آن است که جوینده قبل از هر چیزانسان و سرشت انسانی را بفهمد. لیکن این هم برای درک معنای وجود انسانی کافی نیست. انسان در طبیعت تنها نیست و ما نمی توانیم جدا ازبقیه ی چیزها به درک انسان نا ئل آئیم. همانطور که قبلأ کفته شد انسان را باید در رابطه با سایر موجودات کره ی زمین ودر رابطه با جایگاه او در گیتی باز شناخت. از آنجا که این شناخت در زمان ها و مکانها و شرایط مختلف زند گی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی افراد تفاوت دارد، لذ ا معنای زند گی برای اند یش ورزان مختلف همواره متفاوت بوده ا ست.
تلاش برای یافتن معنی وهدف زند گی دریک نگاه فلسفی و وجود شناسانه ره بجائی نخواهد برد. کسانی در این رابطه تا کید بیش از حد بعمل می آورند، سرانجام به بد بینی و یاس فلسفی می رسند. از دیدگاه یک انسان خدا ناگرا ، حیات یک پدیده تصادفی است و زندگی آدمی با یک نقشه قبلی، با هدف و معنای خاص توسط هیچ معمار و مهند سی طراحی نشده است. بنابراین قبل از آ نکه بخواهیم در تلاش بیهوده برای یافتن معنا و هدف زند گی، خود را از تک و تاب بیندازیم، با ید در حد توان (بدون آنکه توقع زیادی از خود داشته باشیم) زند گی کنیم و تحت شرایط موجود به زندگی خویش معنا و مفهوم بخشیم. آنچه مهم است شور زندگی ا ست و عشق به زیستن برای خود و دیگران. دریافت از زندگی چنین ا ست که آ نچه که نه تنها انسان ها را بلکه همه ی موجودات عالم را بهم پیوند می دهد عشق است و عشق نیزمانند زندگی هدفی ا ست در خود. عشق امید می آفریند و امید حرکت و بقولی "زند گی یعنی امید وحرکت"
بزعم من، انسان عاشق انسانی ا ست شاد و شاد خوار.” نشا ید و نبا ید که خود ما زندگی، و کام گیری از زیبائی های آن، را فراموش کنیم! چرا که انسان ناکام (با پیچید گی های روانی) نه سودی برای خویش، و نه برای دیگران دارد.". آری زندگی آنقدر شیرین و زیبا ست که بخاطرتداوم آن می توان از جان مایه گذ ا شت:
آنچنان زیباست ا ین بی بازگشت کزبرایش می توان از جان گذ شت
چه زیبا گفته است اندیش ورزی بنام میخائیل پریشوین که " گرچه ممکن است بمیرد، لیکن نقشش بعنوان تلاش پیروزمندانه ی انسان در مسیری که به ابد یت می پیوندد باقی خواهد ماند... او از خود چیزی بی همتا بجای خواهد گذ ا شت که با گفتار، رفتار، اندیشه و حتی احوالپرسی و فشردن دست و چه بسا یک لبخند توام با سکوت ایجاد کرده است." این همان سخن سعدی است که:
بماند سالهااین نظـــــــم و ترتیب زما هر ذ ره خا ک افتاده جا ئی
غرض نقشی است کزما باز ماند که هستـــــی را نمی بینم بقا یــی
واین نقش اگر در راستای تداوم و تعمیق زند گی و سازند گی هرچه بیشتر آن با شد، پایدارتر خواهد ماند. انسان می تواند در نیک کرداری و عشق خویش به زندگی و دیگرانسانها انگیزه ای نیرومند برای زیستن و معنی دار کردن زند گی خود بیابد:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت ا ست بر جریده ی عا لم دوام ما